جدول جو
جدول جو

معنی خوار ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

خوار ماندن(بَ شُ دَ)
بی قدر ماندن. بی ارزش ماندن. ناچیز ماندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست
هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ لَ دی دَ)
بیدار نشدن در خواب ماندن. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از عقب افتادن. واپس ماندن
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ وَ دَ)
گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن. (آنندراج) :
دل چو رویش دید جان را درنباخت
خاطر خواجه عظیم از دل بماند (؟).
خواجوی کرمانی (از آنندراج).
- به خاطر ماندن، در خاطر ماندن. در یاد ماندن
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ کَ دَ)
دور افتادن، جدا ماندن، جدا شدن، مفارقت یافتن، جدا افتادن، (از یادداشت مؤلف) : شغر، دور ماندن شهر از سلطان، (منتهی الارب)، حشور، غایب شدن از اهل خود و دور ماندن، (منتهی الارب) :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار،
رودکی،
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش،
مولوی،
- دورماندن از چیزی مانند رسم و آیین و پیمان، دور افتادن از آن، دوری کردن از آن، محروم ماندن از آن، روگردان شدن و جدا ماندن از آن:
کسی کو بپیچد ز فرمان تو
و گر دور ماند ز پیمان تو،
فردوسی،
همی دور مانی ز رسم کهن
براندازه باید که رانی سخن،
فردوسی،
ترا چند خوانم بدین بارگاه
همی دور مانی ز آیین و راه،
فردوسی،
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم،
سعدی،
- دور ماندن از دیدار کسی، تقاعد از زیارت او، محروم ماندن از دیدار و ملاقات وی، (از یادداشت مؤلف) :
کسی کو بتابد ز گفتار ما
و یا دور ماند ز دیدار ما،
فردوسی،
- دورماندن سر از تن، جدا افتادن آن دو از یکدیگر، کنایه است از بریده شدن سر کسی و کشته شدن وی:
چنین گفت چندین سر بیگناه
ز تن دور ماند ز فرمان شاه،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
وادار بخوردن کردن. بخوردن ایستانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا